آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

میگویند شعری از دلدادگی بگو!

گر نمیخندی و زخمی هستی از شادی بگو

سیاهی باش که میخنداند مردم را

دلت اگر خونین است از بی خیالی بگو

همه ی وجودت اگر غرق در اشک و خون است

از عاشقی دم نزن؛ از پاکی بگو

نمیدانند خون جگر است که میرود

مطربی کرده و میگویند از ساقی بگو

زندگی تماشاخانه ی خدا نیست

سرنوشت است... لیک میگویند از بازی بگو

پیری خسته سوی مرگ میرود

صورتش ندیده و میگویند از جوانی بگو

غزل عشق از آهی و جگری برخواسته است

خون جگر را ندیده و میگویند از عاشقی بگو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:تقدیرعشق,عشق,پرواز,شعر,خون جگر,بهار خونین,ساعت 19:9 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com